.
صفحه اصلي آرشيو جستجو پيوند ها تماس با ما
 
آخرین عناوین
باز خزر بوی تور و ماهی می دهد
رقیه توسلی – روزنامه نگار
 باز خزر بوی تور و ماهی می دهد

 باز دل تور، هوای دریا می کند که ماهیگیر چکمه هایش را می پوشد و می رود که با دست هایی پینه بسته دوباره مشق زندگی اش را در آبی خزر بنویسد . باز دل تور ماهی می خواهد که خانه دریا از موج خالی می شود و بادها از وزیدن می افتند .
زمستان آمده . پلیکان ها دورتر از ساحل در آب شناورند و پرنده ها روی سر مردان دریا با هیاهو پرواز می کنند .
کسی اینجا نمی داند که دی ماه در گوش موج ها ی بیقرارچه گفته که آنها هربار آهسته تر به ساحل سفر می کنند . کسی اینجا نمی داند خانه بزرگ دریا چگونه عاشقانه ماهی هایش را برای رفتن بدرقه می کند و چگونه ابر و باد وموج و ماهی به دوستی ماهیگیر برمی خیزند.
بعدازظهر است. صیادان تورهایشان را پهن می کنند. بادی نمی وزد و دریا مواج و متلاطم نیست. شناورهای رنگی در آب بالا و پایین می روند و صیادان در تکاپو هستند که صید روز انجام شود. عده ای با لباسهای لاستیکی به دریا زده اند و تا کمر در آب ایستاده اند و با تکیه به چوب دستی ها دور تور را با گام هایشان تنظیم می کنند و عده ای با بادگیرهایی که پوشیده اند در ساحل ادامه تور را با کمک تراکتوری جمع آوری می کنند.
هوای سرد دی ماه از چهره صیادان پیداست . زمان به کندی می گذرد و ثانیه به ثانیه آهنگ دریا در فضا شناور است. خورشید دارد نور زردش را جمع می کند و از پله های آسمان پایین می رود اما چشم های شکیبای صیادان هنوز تابستانی گرم و روشن است.
همه منتظرند. صدایی به گوش نمی رسد جزعبور چکمه های صیادان و جرقه هایی که از آتش به هوا جهیده می شود.
بعد از گذشت چند ساعتی تورها آرام آرام با صبر وعشق پر می گردد و با صلوات ماهیگیران از دریا کشیده می شود.
حالا صیادان به پیشواز ماهی ها می روند. رنج به گنج نشسته است و چشم های تک تک صیادان از شکر و شادی لبریز است. واقعا حال ماهیگیر را ماهیگیر می فهمد.
اینجا بالای نقشه ایران است . همان جایی که مثل یک مداد رنگی آبیست و در آن ، بی تردید احساس می کنی که دیگر همسایه آسمان شده ایی .
سرزمین آب و باد و آفتاب اینجاست. دنیای کف آلودی که همیشه سراسیمه به استقبال گامهایت می دود . اینجا خزر است . خانه مردان سختکوشی که دوست دریایند و هرگز با سبدهای خالی به جاده باز نمی گردند. قصه مردانی که بوی شور دریا می دهند . همان ها که هر روز دل هایشان را در تورها می گذارند و به دریا می اندازند.
شاید این دریاست که ماهیگیر را زیرو رو می کند نه ماهی. شاید این باله های کوچک و فلس های براق نیست که هر بار چشم ها را می نوازد ، شاید گاهی آن چای داغی که با محبت در لیوانی ریخته می شود و دست های سردت را گرم می کند، صیادیست.
کسی نمی داند که دریای مهربان هربار با قلب کوچک صیاد چه می کند آن زمان که مشت مشت ماهی در تور زندگی اش می ریزد.
تورها گشوده می شود . تمام چشم ها ضربان می گیرد و ماهی های کوچک و بزرگ در برابر نگاه عاشقانه صیاد بالا و پایین می پرند. این صحنه آنقدر زیباست که دلت می خواهد تمام دنیا را در آغوش بکشی.
حالا دیگر بوی ماهی ساحل را پر کرده و مثل همیشه دریا سخاوتش را در تورها ریخته است ، این را کاملا می شود از لبخند رضایت صیادان فهمید .
عصر است که خزر دست تکان می دهد و دوباره به تنهایی بزرگ خویش فرو می رود و چشم های خسته ماهیگیر به آسمان دوخته می شود . جست و خیز ماهی ها کم و کمتر وسبدها از کفال و سفید پر می گردد .
حالا دریا پشت سر می ماند و تورها به انبارها می رود. دیگر کار ماهیگیران به اتمام رسیده است و سبدهای پر از ماهی ، تلو تلو خوران راهی بازار می گردد.
صبح یک روز دی ماه در بازار ماهی جنب و جوشی برپاست . مکانی که هربار تمام صید شهر را به آنجا منتقل می کنند.
همه برای خرید جمع شده اند و همین که جعبه های ماهی از ماشین پایین گذاشته می شود ، داد وستد آغاز می گردد. فروشنده و خریدار وارد معامله می شوند و با یکدیگرچانه می زنند و بعد از آن مغازه داران، سبدهای ماهی شان را بر می دارند و با چرخ دستی به حجره هایشان می رسانند.
کارگرهای بازار، چکمه هایشان را پوشیده اند و آمده اند که با حوصله ماهی ها را کف زمین به خط کنند. کفال های کوچک و بزرگ و بزرگتر. سفید ها و کپورها.
حالا همه ماهی ها داخل و خارج مغازه دقیق و منظم به صف شده اند. انگار با آن چشم های سیاه و زیبا ، هنوز زنده اند و هنوز صدای جزر و مد دریا می دهند، صدای قایق هایی که بی وقفه در خزرمی رانند .
اینجا هم برای خودش دریای دیگریست. دریایی که فقط تور و صیاد و پرنده ندارد. فکر می کنم حالا دیگر ماهی ها هم فهمیده اند که برای همیشه از آب دور شده اند و دیگر دریا خانه شان نیست. فکر می کنم فهمیده اند که اینجا آنها را می فروشند...
این داستان دریا و ماهی و ماهیگیر و بازار است. این که دریا ، بزرگیست که می بخشد و بخشش های بی انتهایش هرروز او را بزرگ تر می کند. اینکه دنیا هر بار با یک بغل ماهی می تواند ماهیگیری را خوشبخت تر کند و اینکه عشق می تواند همان دلهره شیرینی باشد که پشت پلک های سرخ صیادی تا پر شدن تورهایش جا خوش می کند.
قصه شمال ، قصه زمستانی ست که مردانش روز و شب با آبی دنیا دست و پنجه نرم می کنند. قصه آمدن ماهی ها به تورهاست. قصه چشمک آفتابی آسمان به صیاد و دریایی که گاه آرام است و گاه متلاطم .
قصه زنبیل های حصیری که تا ابد بوی ماهی می دهند.


ایمیل مستقیم :‌ info@shomalnews.com
شماره پیامک : 5000592323
 
working();

ارسال نظر :
پاسخ به :





نام : پست الکترونیک :
حاصل عبارت روبرو را وارد نمایید :
 
working();

« صفحه اصلي | درباره ما | آرشيو | جستجو | پيوند ها | تماس با ما »
هرگونه نقل و نشر مطالب با ذكر نام شمال نيوز آزاد مي باشد

سامانه آموزش آنلاین ویندی
Page created in 0.112 seconds.